زندگی جاری ست در یک لحظه،
در یک برگ،
یا یک غنچهی نشکفته
در باغ اقاقیهای پیرِمرد همسایه!
میچشد آرام، آرام از شراب لحظهها
چشمان عاشق،
خیره مانده بر خسوف دیده ی مهتاب
در باران زهرآگین تیرِ تیره مردمها.
…
زندگی جاری ست،
در نجوای لبها در کنار گوشواری در تلاطم،
در تپش،
قلبی که میخواند
سرود کودکی های پریشان مانده از بی اعتنایی ها
…
زندگی جاری ست،
بی تو،
با تو،
بی غم و با غم،
بیا ای دردمندِ خسته
از شلاق بی رحمانهی این روزگار دون مردمخوار و مردمخار
که تا آتش بیفروزیم در چشمان سرد خرد و خسته،
در دلی بشکسته،
در دستان خالی
…
زندگی جاریست،
با مهر و محبت،
با نگاهی پر تپش،
دستی که میگیرد دگر دستی
و نجوایی که میخندد دوباره
با ترنم،
با غزل،
با شعرها،
زیبا و جاری تر
مصطفی – ۲۶ مهرماه ۱۴۰۰